برایان دیپالما در دهه ۸۰ میلادی با بازسازی صورت زخمی (Scarface) با بازی آل پاچینو یکی از آن فیلمهای کالت سینما را در چشم و جان ما شلیک کرد. روند تکامل آل پاچینو در آن اثر خوشساخت، تاثیر عمیقی روی وینس گیلیگان، خالق بریکینگ بد گذاشت.
وینس گیلیگان از روند تکامل شخصیت مذکور در راستای تکامل والتر وایت به شیوهای نوین استفاده کرد. احتمالاً قبلاً هم شنیدهاید که گیلیگان، وایت را در قسمتهای نخست بریکینگ بد، به منزله آقای چیپس در نظر گرفته است. او به تدریج تکامل پیدا میکند و به شخصیتی مخوف، ترسناک و مخرب در هیبت صورت زخمی تبدیل میشود.
آقای چیپسی که به سختی میتوانست مقابل صاحبکار خود بایستد، چند فصل بعد تبدیل به فردی میشود که باید «اسم او را بگویید»، بشنوید و سپس تا جایی که میتوانید، جهتی را بگیرید و با حداکثر سرعت ممکن فرار کنید. ما معمولاً چنین رفتاری در مقابل آقای چیپس نداریم، اینطور نیست؟
این روند چیزی نیست که هر روز، ماه و سالی در سایر سریالها شاهدش باشیم. حتی در سریالهای مطرحی که بریکینگ بد هم وامدار آنهاست و در صدرشان میتوانیم سوپرانوز (Sopranos) را مثال بزنیم، غالباً شخصیتهایی جلوی چشمان بیننده رژه میروند که تغییرات و قوسهای ناملموسی را پشت سر میگذارند. این قوسها گاهی اوقات قابل قیاس با وایت و تاثیر شگرف آنها بر داستان و بیننده نیستند.
مخاطبان زمانی وارد زندگی آنها میشوند که تغییراتشان را پشت سر گذاشته و پوستاندازی کردهاند. ما در مقام مخاطب در سریالهای دیگر به استقبال داستانی میرویم که شخصیتها در آن درگیر داستان مجموعه میشوند ولی در بریکینگ بد به استقبال شخصیتهایی میرویم که داستان درگیر آنها و تکاملشان میشود.
با این وجود، نقاط قوت این سریال بلوک جداگانهای نیستند، بلکه تکهپازلهایی هستند که برای تشکیل تصویری کاملاً پویا و نه ثابت کنار هم قرار میگیرند. اصالت و نوآوری ایده اصلی داستان، در وهله نخست داد میزند اما هزاران نقطه سر راه دست اندر کاران اثر قرار میگیرند که در آنها تابلوی راهنمای «کلیشه» چشمک میزد و یک «پیچ اشتباه» کافی است تا به بیراهه بروند. این فریادها با موانع زیادی مواجه هستند تا به این سمت، به سمت ما فرود نیایند.
معلمی سرخورده که از علم خود، شیمی برای تضمین آینده خانوادهاش بهره میگیرد، در این راه تبدیل به بزرگترین عرضه کننده شیشه در قسمتی عظیم از ایالات متحده میشود. همه چیز حاضر است تا از کلیشه سخن بگوییم، هر نقطهای روی نقشه، نشانی از کلیشه دارد ولی بریکینگ بد تاریخ را به شیوهای دیگر نگاشته و کلیشهها را زدوده است.
در تاریخی که سریال در جهان صنعت نمایش ثبت کرده است، یا کلیشه به ندرت مشاهده میشود یا هر جایی که میرود خودنمایی کند، تبری مقدس آن را گردن میزند. روایت و پیرنگ بریکینگ بد ناقل کیفیت است. بریکینگ بد به این بیماری دچار شده است و در روند تبدیل پروتاگونیست خود به آنتاگونیستش، بینندگانش را مسموم میکند. داستانگویی بریکینگ بد، داستان را چون سم به بدن ما وارد میکند و ترسی از اوردوز هم ندارد. ما کشته مرده این زهر و راه نفوذش هستیم!
«من خود خطرم» و دیگر هیچ. اگر سریال را تماشا کرده باشید، کافی است همین جمله را بشنوید تا چهره هایزنبرگ جلوی چشم شما آن را فریاد بزند و رشته ضخیم تصورات شما را پاره کند. چشمهای او خیره به چشمهای اسکایلر در آن سوی تصویر میخی طویل را روی پایتان بکوبد، شما را آنجا بکارد و خود، اتاق را وداع گوید.
و ما میمانیم که هنوز هم آن جملات را زیر لب به قصد تقلید از برایان کرانستون میگوییم و شکست میخوریم. کار ما نیست، تنها اوست که خود خطر است.
هر بار و هر دفعه ما حکم اسکایلری را داریم که از برایان کرانستون آن سوی تصویر به خود میلرزیم چون او دیگر نه خودش و نه والتر وایت است. او خودِ هایزنبرگی است که امپراتوری مواد را به راه انداخته است. حیرتانگیز است که این بازیگر سابق نقشهای کمدی چگونه تا این اندازه خطر را جدی به جان ما میاندازد ولی حتی از آن شگفتانگیزتر، ذره ذره احساساتی است که ما نسبت به شخصیتهای سایر بازیگران سریال داریم.
نفرتی که از اسکایلر به دلمان نشسته است، حس پدرانهای که از سمت جسی شانههایمان را به درد میآورد و سال گودمنی که در جهان موازی باید وکالتمان را به عهده بگیرد تا از مهلکهای لاینحل، جان سالم به در ببریم.
گاس فرینک، مایک ارمنتراوت و دو خلوار شخصیتی که شاید صرفاً دقایقی در هر فصل نقشآفرینی کنند، به اندازهای در کار خود ماهر هستند که یکی از بهترین تیمهای بازیگری تاریخ را تشکیل دهند.
آیا این هنر بازیگران است یا هنر بازیگیران؟ گیلیگان و تیمش این الماسهای تراش خورده را در یک جعبه کنار هم جمع آوردهاند یا خود این الماسها تصمیم گرفتهاند که این بار به عظمت یک کوه نور بدرخشند؟ پاسخ جایی در میان سکانسهای این سریال سرگردان است ولی شاید هر دو.
اگر این انتخابهای حساب شده نبودند، خبری از این هارمونی تاثیرگذار هم نبود. اگر این نوازش زیبای هنر سینما از پس ابروی بازیگران بر سریال خوشساخت AMC جاری نمیشد، انتخابها بیمعنی بودند. تلی از غبار که بر تلی از غبار سوار شده است.
البته، ما میتوانیم بعد از دیدن سریال، حتی در یک جهان موازی، نام هایزنبرگ را به زبان بیاوریم ولی این طنز ماجراست که آتش ما را دوباره شعلهور میکند. سریال، کمدی سیاه را استادی بزرگ نشان میدهد که ما را از فرط خنده به گریه میاندازد. این استاد بر گوش ما میکوبد تا ببینیم سیاه، همان سفید است و انسانی که امروز راه میرود، تفاوتی با دیروز ندارد.
ما همانیم که بودیم و شخصیتها نیز همان. راه رفتن ما تغییر نکرده است، راه را تغییر دادهایم. تنها راه است که رنگها را تغییر میدهد و صفتها هستند که خط میخورند تا جایشان را به دیگری دهند.
بریکینگ بد تبحری استثنائی در خط زدنها دارد. در جدیترین صحنهها، بیشترین کمدی خوابیده است. بریکینگ بد آن را بیدار میکند و به نمایش میگذارد. در نتیجه بریکینگ بد آب را روی آتش میریزد، نه برای آن که خاموشش کند، بلکه به سبب آن که شعلهها بالا بگیرند و در این بین نفهمیم که در حال سوختن هستیم. آب و آتش به دفعات در این سریال ماندگار آمیخته میشوند تا ما از فرط لذت نسوزیم.
ذائقه شوخ بزرگترین تولید کننده مواد، وکیلی زبده ولی بذلهگو و سکانسهای کمدی در یک سریال جنایی، در حالت عادی جایی ندارند ولی شرایط با نام بردن از بریکینگ بد، در حالت غیرعادی قرار میگیرد. به همین خاطر است که سریال مورد بحث تاریخآفرینی و تاریخی موازی را در کنار سایر سریالها ترسیم میکند. وقتی از شکستن قوانین ابایی نداشته باشید، تاریخ هم در جاودان کردن نام شما کوتاهی نخواهد کرد. شاید شما با آن شوخی کنید ولی او با شما شوخی ندارد.
بریکینگ بد برای جلوههای بصری سریالهای تلویزیونی، استاندارد جدیدی را تعریف کرد یا در بدترین حالت، آن را دوباره مطرح نمود. بریکینگ بد به ما یاد داد که میتوانیم با اضافه کردن فیلتر زرد رنگ به هر صحنهای، یک نیومکزیکو از دل آن بیرون بکشیم.
وجود رنگهای هدفمند و پالت استادانه در سایر محصولات هالیوود و سینمای سایر کشورها هم به طرز ملموسی قابل رویت است ولی بریکینگ بد به خوبی توانست بدون آن که چنین چیزی را در چشم ما فرو کند، بازی رنگها و تاثیراتش را در ناخودآگاه ما کلید بزند.
بازی رنگها و دکوپاژ در کنار بازی دوربین و سینری که نتیجه همان بازی است، یک تجربه شنیداری برای کسانی میسازد که صحنهها را با چشمشان میشنوند و رنگ را با گوشت و پوستشان حس میکنند. نه اشتباه میکنیم، بریکینگ بد نه یک تجربه بصری و شنیداری، بلکه یک تجربه لمسی برای ما به ارمغان آورد.
اپیزودها صحنه به صحنه برای کند و کاو ساخته شدهاند؛ برای آن که روی آنها دست بکشیم و شاید گاهی اوقات آنها را مزه کنیم. پیش از شروع هر قسمت باید با بیل و کلنگ جلوی سریال آقای گیلیگان و دوستانش بایستیم و منتظر جزئیات و سمبلهایی باشیم که قرار است باز هم از چنگمان در بروند.
رویداد جالبی است وقتی بیش از نیمی از موسیقیهای مورد استفاده در یک سریال اساساً موسیقیهای اختصاصی آن نباشند اما برای همان شخصیتها، صحنه، فضا و حس و حال به روی نتهای موسیقی برقصند.
سوالی که چند خط پیش مطرح کردیم، آماده برافروختن از خاکسترش است: این جادوی کیست؟ موزیسینها؟ کارگردان یا محض رضای ما، یک شخص و گروهی دیگر؟ باید پاسخی باشد که برویم و به کارمان برسیم ولی نیست. جادویی بیصاحب در انباری از تلفیق.
این جادوی پشت شیمی سریال است. عناصر با یکدیگر مخلوط شدهاند و در یک واکنش ناآشنا، آلبوم موسیقی بریکینگ بد را با تلفیقی از کارهای اختصاصی و غیراختصاصی این سریال در دقایق فراموش نشدنی ولی زودگذرش جای دادهاند. عناصر فرّار هستند، آب میشوند و به هوا میروند و در واقع این خود موسیقی است که در فضا تبخیر میشود.
سخت است که نگوییم سریال یک تجربه شنیداری کامل است ولی از آن سختتر، توضیح دقیق کارکرد آن است. هر چه که برای توضیح نیاز بوده است، سازندگان در ۵ فصل روی نمایشگرهای ما کشیدهاند و چه بسا که این کار را بسیار بهتر از ما انجام دادهاند.
بریکینگ بد شبیه یک ایستگاه رادیویی است که همه آن را گوش میدهند ولی هیچکس نمیتواند فرکانس دقیقش را به شما بگوید. شما آن را در میان نویزها در یک روز گرم تابستانی، یک روز عجیب پاییزی و یک روز سرد زمستانی پیدا میکنید و آماده میشوید که ولوم را افزایش دهید. فیلتر جلوی چشمهایتان زرد رنگ میشود، دستهایتان سبز و خاطراتتان سرازیر و صدا از ورای بلندگو و پلاستیک برمیخیزد.
شما تبخیر میشود و موسیقی میخواند و بلندگو پر پر میزند. شما میخوانید و بلندگو ادامه میدهد. تمام میشود، به دنبال کارتان میروید و این موسیقی است که در دهانتان چرخ میخورد. آن زمان است که متوجه میشوید تیتراژ سریال پایین کشیده شده و نام عوامل در درخشش است.
:: برچسبها:
بریکینگ بد ,
برایان دیپالما ,
وینس گیلیگان ,
والتر وایت ,
جسی پینکمن ,
:: بازدید از این مطلب : 135
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0